هنر برای تو و من . . .

هنرآن است که بمیری قبل ازآنکه بمیرانندت
ومنشا حیات آنانند که این چنین مرده اند...

بایگانی
آخرین مطالب

وضعیت داستان نویسی امروز ایران

پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۰۵ ق.ظ

گزارشی از وضعیت داستان نویسی امروز ایران

داستان ارثیه شرقى ماست / یزدان سلحشور

آیا داستان نویسى در ایران دچار بن بست است؟» این سؤالى است که در دهه هشتاد بیش از دهه هاى پیشین هم مطرح، هم به چالش کشیده شده و احتمالاً بى جواب مانده است!

ما شرقى ها گاهى دنبال سؤال هاى بى جوابیم! معماهاى بى پاسخ مثل کندوهایى است که زنبورها را از آن دور کرده باشیم! «سؤال بودن» یا «بودن سؤال» یا «صرف هستى سؤال» براى ما کافى است. هر ابهام ما را به ابهام بعدى مى رساند و ابهام سوم ما را به ابهام هاى بى پایان. «ابهام» راز حیات «شهرزاد» هم هست؛ او، هزار و یک شب، «ابهام» از دل «ابهام» بیرون مى کشد تا خلیفه از پاسخ سؤال ها دور بماند و در نتیجه گردن او از تیغ .

بگذارید قصه اى را که در اکثر نسخ «هزار و یک شب» مغفول مانده، به روایت خودم برایتان بیاورم:

«
هان اى ملک جوان بخت! پسآنچه حکایت بر تو خواندم همه حکایت «خود» بود و آنچه شنیدى همه حکایت «تو». تو حکایت خویش شنیدى و من حکایت خویش گفتم. هر دو یکى بود؟ تو دانى که حکایت شهرزاد و خلیفه، پایان نگیرد مگر به پایان زندگى؛ و زندگى پایان نگیرد مگر به پایان «پرسیدن»؛ و «پرسیدن» پایان نگیرد مگر به پایان حکایت. پس حکایت هرگز پایان نگیرد! اى ملک جوان بخت! تو تا ابد از در درآیى و خواهى بکشى، نکشى و شهرزاد حکایت بگوید و آن «هزار و یک شب» تا جهان باقى است «هزار و یک شب» بماند».

«
آیا داستان نویسى در ایران دچار بن بست است؟» بگذارید ببینیم شهرزاد قصه گو چه مى گوید!

2

مهشید نونهالى فارغ التحصیل رشته «پیش دکترا»ى آموزش زبان و ادبیات فرانسه از دانشگاه سوربن و مترجم سه رمان از «ناتالى ساروت» و همچنین مترجم کتاب سه جلدى «زبان و حکایت» از «پل ریکور» در این باره مى گوید:

«
این که ادبیات داستانى ما دچار بن بست است یا نیست، شاید موضوع صحبت من نباشد اما ما به هر حال در این حیطه شاهد رکود یا ایستایى هستیم که دو محور اصلى اش یکى «مقید بودن نویسندگان در چارچوب هاى ذهنى تحمیل شده از سوى خود یا جامعه است» و دومى بحث «عرضه و تقاضا و توازن میان طلب آثار ادبى و تولید آن است
"
در کشور ما چیزى به نام روند آموزش کتابخوانى و رمان خوانى

1.       قابل پیگیرى و بررسى نیست.

در مقایسه، در مدارس کشور فرانسه براى مرحله راهنمایى همکلاسى هاى تحلیل ادبیات وجود دارد. در مرحله دبیرستان هم، مفاهیم نقد ادبى براى تمام رشته ها تدریس مى شود؛ یعنى شاگردى که از مدرسه به اجتماع پا مى گذارد خودش داراى ذائقه ادبى است و با مفاهیم نقد ادبى جدید نیز آشناست. یکى از مواردى که در مدارس فرانسه تدریس مى شود، «تحلیل متن و خلاصه نویسى متن» است. در ایران، ما شاهد چنین روندى نیستیم. به همین دلیل هم تیراژ کتاب ها تا این حد پایین است. این بخش موضوع البته تا حد زیادى به خوانندگان برمى گردد اما باید متذکر شوم که با تمام تلاش هاى قابل ستایشى که مترجمان ما در ترجمه آثار کلاسیک به نمایش گذاشته اند اما هنوز بخش قابل توجهى از این آثار به فارسى ترجمه نشده تا نویسندگان ایرانى از آنها بهره مند شوند.

پاسخ دکتر فرزان سجودى - زبان شناس، نشانه شناس، نویسنده کتاب «نشانه شناسى و ادبیات» و مترجم کتاب «ابر ساخت گرایى» از ریچار هارلنت - نه متفاوت بلکه تعمیم یافته تر است:

واقعیت آن است که خوانندگان متون ادبى باید در دبیرستان ها تربیت شوند. دانش آموز باید ادبیات را نه فقط به عنوان یک رشته درسى که بیش از آن، به عنوان ابزار زندگى بیاموزد. اکنون تنها وجهى از ادبیات که در مدارس تدیرس مى شود وجه کلاسیک آن است، آن هم با یک روش بسته و قدیمى. این چه نوع گره گشایى است که تحلیل ادبیات کلاسیک از خود این ادبیات مشکل تر است؟! در کشور انگلیس، در مدارسى اول از ادبیات معاصر شروع مى کنند چون آسان تر است و اگر دانش آموز خواست ادامه دهد در مقطع دانشگاه مى رود سراغ متون کلاسیک. وقتى شما در مدارس تان به علایق «به روز» دانش آموزان توجهى نمى کنید، آنها مى روند این علایق را در تلویزیون و رادیو جست وجو مى کنند و حاصلش مى شود یک نوع زبان و ادبیات «بارى به هر جهت»که گرچه دوام چندانى ندارد اما با ارائه چهره هاى تازه از خود، روى چندین نسل تأثیر مى گذارد و نتیجه اش حداقل این مى شود که از مخاطبان ادبیات مى کاهد. مسأله دیگر این است که نویسندگان ما هم ظاهراً یادشان رفته که «بومى» بنویسند. نمى گویم که مدرن نباشیم. نمونه هاى موفق ادبیات معاصر ما مثل «بوف کور» و «شازده احتجاب» هم بومى اند و هم مدرن. آثارى که اغلب از نویسندگان امروز شاهد هستیم پر است از فضاهاى نامأنوسى که تابع مدهاى ادبى پشت مرزهاى جغرافیایى ما هستند. فرهنگ ایران جاى زیادى براى کندوکاو روایى نویسندگان دارد. مسأله بعدى «نظریه زدگى» نویسندگان است که تا حدى شاید هم ما - زبان شناس ها، نشانه شناس ها و مترجمان - در آن مقصریم. چرا باید نویسنده براى نظریه بنویسد نه براى مخاطب؟ مگر نظریه کتابش را مى خرد و مى خواند؟ این روزها ظاهراً یک مورد مهم نادیده گرفته مى شود: نظریه هاى ادبى براى تکامل ادبیات پدید مى آیند نه براى سنگ اندازى پیش پاى آن"!

3

زمانى که جمالزاده مى نوشت، نوشتن آسان تر بود چون کسى نبود که با او مقایسه شوى؛ و مشکل تر بود چون الگویى نبود تا از آن سرمشق بردارى.

هدایت”در قلب هنر اروپا، شروع کرد به نوشتن. در پاریس آن روزها، سوررئالیست ها داشتند دنیا را عوض مى کردند. «هدایت» هم مى خواهد اثرى همسنگ آنها پدید آورد، «بوف کور» به دنیا مى آید که هنوز هم پرآوازه ترین اثر داستانى ایران در جهان معاصر است. این اثر ترجمه مى شود. یک چهره جهانى مثل «خورخه لوئیس بورخس» مى گوید که ازخواندنش چیزهاى زیادى آموخته؛اما... «هدایت» ، ناشناخته در میان ملت خودش، مى رود غربت و تا ابد در گورستانى که اکثر نویسندگان ما هم اسمش را نمى دانند، غربت نشین مى شود.

مى پرسیم که چرا آثار ما در دیگر کشورها خوانده نمى شود؟ چرا ما چمدانمان را پرت نمى کنیم آن طرف این دیوار جغرافیایى - فرهنگى؟

4

فرخنده حاجى زاده - نویسنده رمان هاى «از چشم هاى شما مى ترسم» و «من، منصور و آلبرایت» که آثارش به چند زبان از جمله انگلیسى وترکى استانبولى ترجمه شده و یک جایزه هم دریافت کرده است - مى گوید:

«
وضع و سطح داستان نویسى ما، آن قدرها هم بد نیست. نگاه مردم و منتقدان نسبت به این ادبیات کمى بدبینانه است.در ایران، نوعى شیفتگى نسبت به آثار و اسامى غربى وجود دارد که باعث مى شود مخاطبان نسبت به آثار داخلى حساسیت منفى نشان دهند. باور کنید اگر «صدسال تنهایى»گابریل گارسیا مارکز را یک ایرانى نوشته بود، حتى یک هزارم محبوبیت فعلى را هم در ایران نداشت. همین «بوف کور» که امروز هرکسى را مى بینى، به به و چه چه اش را مى گوید اگر حالا نوشته مى شد همه مى گفتند که غیرقابل فهم است. من افراد زیادى را دیده ام که «بوف کور» را خریده اند و نخوانده و توى کتابخانه شخصى شان گذاشته اند؛ هر وقت هم کسى را مى بینند مى گویند: چه کتاب محشرى، به نظر من داستان نویسى ایران در سى ساله اخیر پیشرفت چشمگیرى داشته و ما چیزى از غربى ها کم نداریم. فقط اعتماد به نفس مان کم است. "

حمید یزدان پناه - شاعرو مترجم «آخرین داستان هاى ریموند کارور» ، «جانوران» جویسى کارول اوتس و «ایزابل کاستلو» جان مکسول کوئیتزى (برنده نوبل ادبى ۲۰۰۳) - معتقد است:

«
خب! ما در ایران درک روشنى از ادبیات آن سوى مرزها نداریم. مترجمان ما گاهى آثار درخشان را به گونه اى ترجمه کرده اند که ماهیت آنهادگرگون شده از طرف دیگر رواج نظریه پردازى ترجمه اى که بخش اعظم آن، حاصل ترجمه هاى نادرست از «متن مبدأ» است ما را به ورطه اى کشانده که نویسندگان در نوشتن از روى نظریه هایى از هم سبقت مى گیرند که وجود خارجى ندارند بلکه حاصل اشتباه در ترجمه اند!

به همه این ها اضافه کنید کوتاهى ارتفاع دید ما را. متأسفانه نویسندگان ما واقعاً نمى توانند از ارتفاع و جایگاهى که امثال کارول اوتس وکوئیتزى به جهان نگاه مى کنند، به جهان پیرامون شان نگاه کنند.
نویسندگان ما باید جهان بینى قابل ارائه اى براى دنیا داشته باشند که به قول «سارتر» بازتاب صداى غربى ها نباشد".

5

با اینهمه آیا هنگامى که “وول سوئینکا” از نیجریه برنده جایزه نوبل مى شود، صدایش بازتاب صداى غربى ها نیست؟

آیا هنگامى که نویسنده اى ایرانى اما مقیم آمریکا و انگلیس زبان، اثرش به چند زبان ترجمه مى شود و تیراژ چند صدهزار نسخه اى را تجربه مى کند، صدایش بازتاب صداى غربى ها نیست؟ آیا هنگامى که «ایشى گورو» ژاپنى «بازمانده روز» را به انگلیسى مى نویسد و غیر از نام نویسنده که ژاپنى است هیچ ویژگى شرقى دراثر به چشم نمى خورد، باز هم مسأله بازتاب صداى غربى ها ، آنان را آزار مى دهد؟

واقعیت چیست؟ نه ابراهیم گلستان مدرن توانسته چمدانش را به آن سوى مرزها پرتاب کند نه «محمود دولت آبادى» بومى نویس، نه «بزرگ علوى» سیاسى کار رمانتیک ، جهانى شده نه «صادق چوبک» غیرسیاسى غیررمانتیک؛ نه «غلامحسین ساعدى» به تیراژ انبوه در اروپا و آمریکا رسیده نه «بهرام صادقى» مدرن و پست مدرن و خیلى جلوتر از زمانه خویش.

6

اسدالله امرایى - مترجم پرکار آثار داستانى در دهه هاى هفتاد و هشتاد که ترجمه حجم گسترده اى از رمان و داستان کوتاه در کارنامه اش قابل پیگیرى است و خوانندگان آثار داستانى، اغلب و اکثر، نامش را به دلیل ترجمه رمان «کورى» از «ساراماگو» به یاد دارند - در این باره مى گوید:

«
اینکه بعضى ها مى گویند قصه هاى ایرانى به دلیل ممیزى رشد نکرده اند انداختن تقصیر به گردن دیگرى است. مگر نویسندگان ایرانى مقیم اروپا که با ممیزى سروکار ندارند حالا جهانى شده اند یا اثرى فوق العاده ارائه داده اند که این همه هیاهو بر سر چارچوب هاى فرهنگى است. ببینید! ما اگر چارچوب ذهنى نداشته باشیم دچار چارچوب عینى هم نمى شویم. پس مشکل در ذهنى است که مى خواهد بنویسد. مى گویند ادبیات آمریکاى لاتین جهانى شده چرا ادبیات ما جهانى نشده؟ یک عامل مهمش گسترش کشورها و زبان اسپانیولى است در جهان. این زبان بیش از ۳۰۰میلیون نفر «گویش ور» دارد. یک نویسنده ایرانى از این امکان منحصر به فرد بى بهره است. مى گویند داستان نویسى هم مثل تمدن از شرق به غرب رفته؛ یعنى داستان با هزار و یک شب سوار قالیچه پرنده شده و به غرب رفته است حالا چرا وضعیت ما این است؟ بله با قالیچه پرنده به غرب رفته و حالا با قطار برقى برگشته است! هنر این است که ما هم بدل بزنیم که نتوانسته ایم! ما در عرصه نظریه پردازى داستان حرفى براى گفتن نداشته ایم. آنها به دنبال نگاه و نظر تازه اند نه تکرار حرفهاى خودشان؛ البته درخشش هایى هم داشته ایم در حد همین تاریخ کوتاه داستان نویسى ایران. مشکل ما این است که همیشه به دنبال کسب صفت عالى هستیم و به صفت تفضیلى قناعت نمى کنیم. ما از خیلى کشورها جلوتریم. اول باید روراست به خودمان بگوییم که ما نسبت به کشورهاى فلان منطقه «بهتر» هستیم و دنبال اینکه یک سکوى جهانى پیدا کنیم که روى آن داد بزنیم «بهترین» هستیم، نباشیم چون با این تاریخ کوتاه داستان نویسى - مدرن- و تجربیات اندک و ... امکانپذیر نیست. من معتقد نیستیم که دچار بن بست و بحرانیم؛ این وضعیت و حد فعلى ماست؛ البته اگر نویسندگان ما توان نوشتن به انگلیسى را داشتند شاید مثل «خالد حسینى» نویسنده افغان که رمان «بادبادک باز»ش مورد توجه واقع شده، به اعتبار و تیراژ بالادست مى یافتند. «ایزابل آلنده» [نویسنده رمان مشهور «خانه ارواح»] برهمین اثر نقد مثبتى نوشته و خب این نقد براى رمانى که اولین اثر یک نویسنده است خیلى بازتاب داشته است. ما در ایران اگر نویسنده اى کتاب اولش شاهکار هم باشد عارمان مى آید که بگوییم آن را خوانده ایم.» قاسم کشکولى - نویسنده «زن در پیاده رو راه مى رود» و «رمان نامه» که از معدود نویسندگان دو دهه اخیر است که بومى نویسى و مدرن نگارى را به موازات هم به کار گرفته - اما نگاه متفاوتى به موضوع دارد: «متأسفانه شرایط طورى شده که در یک صدساله اخیر، همه جهان را در غرب خلاصه دیده ایم که به نظرم اشتباه است .

رسانه هاى غربى مى خواهند که ما باور کنیم اگر اثرى به فرانسه، آلمانى یا انگلیسى ترجمه شود پس جهانى شده است. مگر این زبانها در سراسر جهان چند «گویش ور» دارند؟ این رسانه ها به ما مى گویند اگر اثر شما به زبان چینى ترجمه شود که بیش از یک میلیارد «گویش ور» دارد، جهانى نیست! این چه منطقى است که باید باورش کنیم و حسرت آن را بخوریم که مشمول آن نیستیم؟! واقعیت آن است که اگر آثار ما به زبانهاى اروپایى هم ترجمه شود باز هم فرجى نمى شود چون غربى ها طالب دنیایى هزار ویک شبى هستند که دائم یک غول از یک طرف داستان بیرون بیاید و برود طرف جنى که طرف دیگر داستان است. آنها دنبال قالیچه پرنده و دربار خلیفه اند. آنها طالب تصویرى از زندگى اکنونى ما که همانند زندگى خودشان عینى و واقعى است، نیستند. شما مى توانید این نگاه غیرعینى را در توجه بیشترشان به داستانهاى افغانى که هم ضعیف تر از داستانهاى ما هستند و هم مملو از فضاهاى ناشناخته متعلق به چند قرن قبل ببینید. ترجمه شعرهاى «سهراب سپهرى» در ایتالیا با تیراژ بالا منتشر شده و مورد استقبال هم قرار گرفته است اما ترجمه آثار گلشیرى و دولت آبادى که ادبیات داستانى اند و به نظر مى رسد که باید توجه بیشترى را به خود جلب کنند، از این موفقیت بى نصیب مانده اند؛ دلیلش - به نظر من - استقبال غربى ها از دیدگاه هایى است که آنها فکر مى کنند کاملاً شرقى اند یعنى متعلق به جهان کهن اند نه جهانى مدرن و شبیه خودشان.

از طرف دیگر، اگر مى بینید که میزان ترجمه از آثار فرضاً ژاپنى نسبت به آثار ایرانى بیشتر است، دلایل کاملاً عینى ومنطقى دارد. دولت ژاپن در این زمینه سرمایه گذارى مى کند. جوایز خاصى را در نظر گرفته اند براى مترجمانى که آثار ژاپنى را به زبانهاى غربى ترجمه مى کنند. در ایران، ما شاهد سرمایه گذاریهایى از این نوع نیستیم. این مطلب را هم اضافه کنم که توجه نویسندگان غربى به خوانندگان و ذائقه ادبى آنان، حاصل یک رابطه تجارى است. نویسنده غربى چون زندگى اش از راه نوشتن تأمین مى شود باید به سلایق خوانندگان توجه کند؛ وگرنه باید برود دنبال یک کار ادارى یا روزنامه نگارى یا شغل هاى دیگر. «نوشتن» در غرب شغل است و در ایران مشغله فکرى. نویسنده ما وقتى مى بیند که شغل اش چیز دیگرى است چندان به فکر ذائقه خواننده نیست. با این همه من سطح داستان نویسى خودمان را پایین تر از غربى ها نمى دانم. مشکل ما این است که مى خواهیم از منتقدان غربى تأییدیه بگیریم آنها هم به ما تأییدیه نمی دهند "

7

مى گویند که «حقیقت» آیینه شکسته اى است که هر کسى تکه اى از آن را در دست گرفته و مدعى است که آیینه یعنى این است ؟
واقعیت " هم آیینه ای شکسته "

خیابانهاى ایرانى پر از داستانهاى متحرکى است که مى خواهند وارد ذهن ما شوند و از شبکه تو در توى «زبان فارسى» راهى به ادبیات مکتوب پیدا کنند. آیا ما هم به سراغشان مى رویم؟ این که مى بینیم داستان نویسى چندسال اخیر پر است از داستانهایى که شخصیت هاى آنها مى خواهند از نویسندگان داستان انتقام بگیرند، شاید حاصل شرمى پنهانى است که گریبان نویسندگان ما را گرفته است. چرا داستانهاى ما این قدر شبیه هم شده اند؟ موضوع کم داریم، طرح خوب آنقدر کم است که از روى دست هم بنویسیم یا خودمان بن بست ذهن مان شده ایم؟
داستان نویسى ایران محتاج عصبانیت نیست؛ به اندازه کافى همه ما عصبانى هستیم! چه بپذیریم که وضع مان در داستان نویسى عالى است وچه بپذیریم که وضع مان قابل قبول است وچه بپذیریم که دچار بن بست ایم، باید براى آینده فکرى بکنیم.

راستى کودکان ما، زنان و مردان آینده ما، کهن سالان ما بدون داستان، بدون ارتباط صمیمانه با داستان چه سرنوشتى خواهند داشت.






2.        

  • حسین گودرزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی